زمستان بود و فصل یخبندان. به همین خاطر چارهای جز نشستن درکنار آتش درون و گرمکردن خود نداشتیم. خدامراد روی سنگی کنار آتش نشست و بیمقدمه گفت: «اگر یادتان باشد جلسه قبل درمورد فرایند یادآوری خاطرات و تجربیات حفظشده صحبت کردیم و گفتیم چیزی به نام یادآوری یا بیرونکشیدن عینی اطلاعات ثبتشده در ذهن ما رخ نمیدهد و آنچه اتفاق میافتد، بازسازی مجدد آن خاطره به شکلی نو با عناصر در دسترس ذهن است. یعنی هر وقت تجربه یا رویدادی را به یاد میآوریم، درواقع آن را از نو میسازیم. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که «یادآوری» واژه مناسبی برای این فرایند نیست و بهجای آن باید از عبارت «بازسازی مجدد خاطرات» استفاده کنیم. ممکن است برای خیلیها، بهخصوص آنهایی که دانشآموز یا دانشجو هستند و درس میخوانند یا مهارتی میآموزند، این سوال پیش بیاید که اگر قرار باشد در هربار مرور و یادآوری، اتفاق و رویداد و تجربه بهیادسپردهشده، دوباره از نو بازسازی شود، پس مرور به چه دردی میخورد؟ این جلسه میخواهیم ببینیم با مرور چندباره خاطرات، تجربیات و مهارتهای آموختهشده، چه اتفاقی برای ما رخ میدهد؟ برای این منظور از یک داستان قدیمی کمک میگیرم که در دل خود پیامی دارد و از شما هم انتظار دارم به من در یافتن این پیام کمک کنید.»
همه اعضای گروه وقتی شنیدند قرار است داستانی معماگونه برایشان مطرح شود با شوق بیشتری به حرفهای خدامراد توجه کردند. خدامراد گفت: «داستان ما درمورد یک پادشاه خودشیفته است که قرنها پیش در سرزمینی حکومت میکرد. او دوست داشت وقتی بر صندلی پادشاهی مینشیند، همه کسانی که او را میبینند از شکوه و جلال صندلی او حیرتزده شوند. به همین خاطر بزرگترین نجار شهر را که یک پیرمرد باتجربه بود، به حضور طلبید و به او گفت: میخواهم برایم صندلی باشکوهی بسازی که اجزای آن قابلجداشدن باشند؛ طوریکه هر وقت اراده کنم، قطعات آن را از هم باز کنم و بهراحتی به هرجایی که دوست دارم، آن را ببرم و در هر مکانی که اراده کردم، حتی خارج از کاخ، دوباره قطعات صندلی به هم وصل شود و صندلی باشکوه من آنجا ظاهر شود!»
عضو شوخ گروه خندید و گفت: «عجب موجود عجیبی! پادشاه ظاهرا یک صندلی میخواست که قابلیت سرهمبندی قطعات داشته باشد! من هم چند سال پیش یک میز کامپیوتر خریدم که قطعاتش از هم جدا بود. وقتی آن را خریدم، همه قطعاتش داخل یک چمدان قرار داشت و وقتی اجزای آن را طبق نقشه به هم وصل کردم، یک میز کامپیوتر بزرگ نصیبم شد که یکطرف اتاقم را کاملا اشغال کرد. وقتی میگویید جناب پادشاه یک صندلی سلطنتی با این مشخصات میخواست، منظورش را میفهمم.»
خدامراد گفت: «پادشاه به نجار پیر گفت که راهی برای ساختن این صندلی با امکان سرهمبندی قطعات پیدا کند، اما نجار گفت که این کار فقط از نجار ورزیدهای در دیار چین برمیآید. او هم فقط صندلی را میسازد و یک نفر باید برود و روش بازوبستهکردن قطعات را خودش بیاموزد تا بتواند تا ابد در درگاه پادشاه مسئول جابهجایی صندلی سلطنتی باشد. پادشاه کمی فکر کرد و گفت: هیچ کس بهتر از پسر جوان خود تو مستعد این کار نیست؛ چون سالها نزد تو کار کرده و مهارت نجاری را به تجربه آموخته. پس او را با سکه و طلای کافی خدمت آن نجار چینی میفرستم تا بتواند برای همیشه به ما خدمت کند.»
باوجودیکه پسر جوان نجار تمایل نداشت نجار شود و از همه مهمتر علاقهای هم به کار در قصر پادشاه نداشت، باید آن کار را انجام میداد؛ پس برای یادگیری نزد نجار چینی رفت. یک سال بعد صندلی همانطوری که پادشاه خواسته بود، ساخته شد و درنهایت پسر نجار، صندلی را تکهتکه کرد و هر تکهاش را در صندوقی گذاشت و صندوقها را از راههای سخت و طولانی به بارگاه شاه رساند. وقتی قطعات صندلی دوباره به هم وصل شدند و شاه برروی آن نشست، همه درباریان از زیبایی و عظمت صندلی حیرتزده شدند و پادشاه هم سرخوش از این موضوع، بلافاصله دستور داد که روز بعد صندلی را در وسط میدان شهر صندلی نصب کنند تا مردم هم حیرتزده شوند. این کار صورت گرفت و مردم هم از دیدن این صندلی باشکوه سلطنتی حیرتزده شده و باتعجب به پادشاه خیره شدند که این تعجب آنها موجب خوشحالی پادشاه شد.»
عضو شوخ گروه باخنده گفت: «این سلطان باید برای بیماری خودشیفتگیاش تحتدرمان قرار میگرفت!»
خدامراد: «همهچیز بهخوبی پیش میرفت تا اینکه یک روز وقتی پسر نجار قطعات صندلی سلطنتی را به کاخ منتقل میکرد، متوجه شد که یکی از صندوقها گم شده و بههمراه آن بخشی از قطعات صندلی دیگر در دسترس نبودند. آن نجار چینی هم از دنیا رفته بود و دیگر امکان سفارش قطعه به او نبود. پادشاه هم برای یک ماه به مسافرت رفته بود و نجار جوان فقط یک ماه وقت داشت تا فکری به حال قطعات گمشده کند. او بلافاصله نزد پدر رفت و از وی کمک خواست و پدر پیر و باتجربهاش گفت: تنها راه این است که قطعات گمشده را خودمان بسازیم. تو که الان نجار مخصوص پادشاه هستی سریع به قصر شاه برو و بهترین و مرغوبترین چوبها را بیاور تا خودمان قطعات گمشده را بسازیم.»
نجار جوان چنین کرد و در عرض یک ماه، قطعات صندوق گمشده را دوباره از نو ساختند. طوری که با نسخه اصلی مو نمیزد پادشاه متوجه نشد و دوباره دستور برپاکردن صندلی در میدان شهر را داد تا تخت سلطنتی باشکوهش را به رخ مردم بکشاند.
دو ماه بعد دوباره همان اتفاق قبلی رخ داد یعنی باز تعدادی از صندوقهای حاوی قطعات صندلی شاه گم شدند. پادشاه اینبار دو هفته غیبت داشت و نجار جوان با پدرش بهسرعت در عرض دو هفته تمام قطعات گمشده را بازسازی کردند و روزی که پادشاه برگشت آخرین قطعه نیز ساخته و در کنار بقیه قطعات قرار گرفت. اما انگار این قصه تمامی نداشت؛ یعنی قبل از اینکه پادشاه غیبت دهروزهاش را شروع کند، بقیه قطعاتی که از نجار چینی به جا مانده بود هم گم شدند. ادامه قصه را حتما میتوانید حدس بزنید. نجار جوان دوباره دست به کار شد و در عرض کمتر از ده روز دوباره همه آنها را ساخت.»
عضو شوخ گروه گفت: «درواقع نجار جوان همه صندلی را از نو ساخت و از طریق بازسازیهای چندباره به مهارت نجارزبردست چینی دست یافت.»
خانم معلم زبان گفت: «فکر کنم منظور خدامراد را از این قصه فهمیدم. خدامراد میخواهد بگوید در هربار بهیادآوردن یک موضوع حفظ شده، ما درواقع مشغول بازسازی مجدد آن موضوع در ذهنمان بوده و درحال خلق چیز جدیدی هستیم که به یاد سپردهایم. درکل ما یادآوری نمیکنیم، بلکه مهارت ساخت و خلاقیتمان را تقویت میکنیم!»
مرد میانسالی که معلم فیزیک بود، دستش را بلند کرد و گفت: «من هم متوجه پیام پنهان قصه خدامراد شدم. مهم نیست در هربار به یادآوردن چقدر از قطعات خاطره یا تجربه قبلی را از یاد بردهایم. مهم این است که بتوانیم آن قطعات را دوباره طراحی و بازسازی کنیم. به زبان سادهتر هرچه موقع یادآوری بیشتر فراموش کرده باشیم، انگاری شانس بیشتری آوردهایم و فرصت بازسازی بهتری برایمان فراهم میشود!»
خدامراد گفت: «فقط دو نکته را در این قصه از یاد نبرید! اول اینکه بعد از این تجربه، نجار جوان استعداد ساختن انواع صندلیها و قطعات مونتاژی را نیز به دست آورد و توانست از این مهارت رشدیافته برای ساختن هر وسیله دیگری که قابلیت جداشدن و سرهمبندی دارد، استفاده کند. نکته دوم هم این بود که صندلی پادشاه با این ترفند تا ابد ماندگار شد؛ چراکه هر قطعهای از آن خراب میشد، بلافاصله نجار جوان آن را جایگزین میکرد. این چه پیامی برای شما دارد؟»
عضو شوخ گروه زیر لب زمزمه کرد: «برای اینکه مهارت، درس یا تجربهای را برای همیشه در ذهن خودت نگه داری، کافی است تا میتوانی با مرور، به مهارت خلق آن تجربه در لحظه اکنون دست یابی؛ یعنی با بازسازیهای مکرر باید دانش حفظی خود را به مهارتهای کاربردی تبدیل کنیم!»
خدامراد تبسمی کرد و گفت: «و این معنای واقعی یادگیری است!»
#موفقیت
نظرات
به یوزبیت؛ خانه محتوا خوش آمدید
یوزبیت، به نویسندگان مستقل این امکان را میدهد که به طور مستقیم برای مخاطبان خود تولید محتوا کنند و از طریق الگوریتمهای پلتفرم یوزبیت به درآمد برسند.
درباره ما . راهنما . اطلاعیهها . اپلیکیشن . قوانین . مجوزها . ارتباط با ما
کلیه حقوق این سایت برای شرکت برخط سازان اطلاعات یوز محفوظ میباشد.