شاید وسوسه شویم و تصور کنیم که مارکوس آورلیوس (-۱۲۱ ۱۸۰م.) همان فیلسوف – شاه است، اما چنین تصوری اشتباه خواهد بود. مارکوس، یکی از امپراطوران روم بود که گرایش های عمیق فلسفی نیز داشت.
اما فیلسوف – شاه به معنای افلاطونی کلمه نبود، چرا که جدای از تمام جنبه های دیگر. آن برنامه مطالعاتی سختگیرانه ای را که افلاطون ضروری می دانست، از سر نگذرانده بود؛ از این ها گذشته، فلسفه ای که مارکوس با آن الفت داشت.
گر چه از برخی جهات افلاطونی می نمود اما در کلیت خود، آشکارا رواقی بود. با این حال، نادیده گرفتن مارکوس و این که او را متفکر درجه دومی بدانیم که از قضا امپراتور هم شده اشتباه است. در نوشته های او به راستی با نوعی تقطیر فلسفه رواقی مواجهیم که از صافی الزامات عملی در نزد کسی گذشته که قدرت سیاسی عظیمی را در اختیار داشته است.
راه دستیابی او به قدرت، خلاف آمد عادت بود. عمویش امپراتور آنتونیوس پیوس، که خود فرزندخوانده امپراتور هادریان بود، او را به فرزندخواندگی پذیرفت و به تربیتش همت گماشت. تمامی شواهد موجود حاکی از آن است که مارکوس در آموختن بلاغت، شعر و حقوق بسیار مستعد و کوشا بوده اما ظاهرا علاقه بسیار شدید و زودهنگامی به فلسفه و به ویژه به نوشته های اپیکتتوس فیلسوف رواقی یافته است.
او از همان سنین کودکی، شاید در سن ۱۱سالگی، پوشیدن لباس های ساده و پیروی از آنچه را که به گمانش برنامه سنگین رواقیون در زمینه تحصیل، قناعت و ریاضت نفس بود، به اجرا در آورد. و بعید هم نیست که در این امر بسیار افراط کرده باشد، چرا که شواهدی هست که نشان میدهد او سلامت خود را در این راه به خطر انداخته است.
به هنگام مرگ آنتونیوس، هم مارکوس و هم برادر بی سر و پایش لوسیوس، که آنتونیوس او را نیز به فرزند خواندگی پذیرفته بود. وارث تاج و تخت بودند. ناگفته پیداست که مارکوس اگر می خواست می توانست به تنهایی حکومت کند، اما شگفت آور این که شخصا به برادرش پیشنهاد داد که هر دو به طور مشترک حکومت کنند. و این حکومت مشترک تا زمان مرگ لوسیوس در سال ۱۶۹ میلادی ادامه یافت.
پس از آن بود که مارکوس به تنهایی به حکومت کردن پرداخت و تمام شواهد و قرائن حاکی از آن است که کمابیش به خوبی از پس این کار بر آمد: تا زمانی که در حین لشکر کشی در نزدیکی دانوب علیا، و احتمالا بر اثر طاعون درگذشت.
هرچند مرگ او برای روم ناگوار می نمود. اما در مقابل آن همه مصیبت که در زمان حکومت او بر سر این امپراتوری آمد، هیج نبود. او تقریبا همیشه با اشکانیان در جنگ بود: قبایل وحشی مرزهای شمال ایتالیا را تهدید می کردند؛ مارکوس سالهای متمادی به جنگ با قبایل آلمانی در امتداد رود دانوب پرداخت؛ دو شورش از ناحیه فرماندهان پاغی خود را سرکوب کرد: همسر خیانتکارش فانوستینا، به طرز ناگهانی درگذشت.
روم در دوران حکومت او دست کم یک بار با شیوع وسیع بلاعون مواجه گردید و همچنین بلایای طبیعی بسیاری نظیر قحطی، سیل، آتش سوزی و زلزله را به چشم دید: تمام فرزندانش به جز یکی از آنها، در سنین کودکی مردند و تنها فرزندی که از او باقی ماند یعنی کومودوس، انسان فرومایه ای از کار در آمد که چندان مایه دلخوشی او نبود.
نظرات (0)
به یوزبیت؛ خانه محتوا خوش آمدید
یوزبیت، به نویسندگان مستقل این امکان را میدهد که رایگان تولید محتوا کنند و با کمک هوش مصنوعی، محتوای خود را به صورت مؤثر به مخاطبان نمایش دهند.
سایر مقالات نویسنده
جدیدترین مقالات
درباره ما . راهنما . اطلاعیهها . آپدیتها . قوانین . ارتباط با ما
کلیه حقوق این سایت برای یوزبیت محفوظ میباشد.