
روزگاری بود مرغی در خانه ای در کنار یار خود اندر قفس
*در جوارش شادو فارق از خیال بهر او بودش غنیمت هر نفس
*مرغ ماده بیقرار و اهل ناز مرغ نر خوشخوان و عاشق پیشه بود
*در کنار آن دو مرغ خوش نوا پیر مردی ساکن آن خانه بود
*روزو شب بنشسته در پای قفس گویی آن مرد از ازل دیوانه بود
*عاقبت روزی به هنگام غروب تا که چشم پیر مرد را دور دید
*با هزاران حقه و دوز و فریب مرغ زیرک از قفس بیرون پرید
*آن یکی دیگر به جایش خشک شد زهره اش ترکید گویی گربه دید
*بال و پر بگشود،زد جستی بلند مرغ پران بر درخت سکنی گزید
*فاتحانه رو به یار خویش گفت عشقت آخر از قفس دیدی پرید
*چونکه دیدش صحنه رو آن مرد پیر بهر مرغ بینوا نیت نمود
*باید اکنون مرغ نر آزاد کرد بار دیگر پیر مرد در را گشود
*غافل از آن،چونکه عشقش رفته بود مرغ عاشق نیز دردم مرده بود
نظرات (0)
به یوزبیت؛ خانه محتوا خوش آمدید
یوزبیت، به نویسندگان مستقل این امکان را میدهد که رایگان تولید محتوا کنند و با کمک هوش مصنوعی، محتوای خود را به صورت مؤثر به مخاطبان نمایش دهند.
سایر مقالات نویسنده
جدیدترین مقالات
درباره ما . راهنما . اطلاعیهها . آپدیتها . قوانین . ارتباط با ما
کلیه حقوق این سایت برای یوزبیت محفوظ میباشد.