مرغ عشق

روزگاری بود مرغی در خانه ای در کنار یار خود اندر قفس

*در جوارش شادو فارق از خیال بهر او بودش غنیمت هر نفس

*مرغ ماده بیقرار و اهل ناز مرغ نر خوشخوان و عاشق پیشه بود

*در کنار آن دو مرغ خوش نوا پیر مردی ساکن آن خانه بود 

*روزو شب بنشسته در پای قفس  گویی آن مرد از ازل دیوانه بود 

*عاقبت روزی به هنگام غروب تا که چشم پیر مرد را دور دید

*با هزاران حقه و دوز و فریب مرغ زیرک از قفس بیرون پرید

*آن یکی دیگر به جایش خشک شد زهره اش ترکید گویی گربه دید

*بال و پر بگشود،زد جستی بلند مرغ پران بر درخت سکنی گزید

*فاتحانه رو به یار خویش گفت عشقت آخر از قفس دیدی پرید

*چونکه دیدش صحنه رو آن مرد پیر بهر مرغ بینوا نیت نمود

*باید اکنون مرغ نر آزاد کرد بار دیگر پیر مرد در را گشود

*غافل از آن،چونکه عشقش رفته بود مرغ عاشق نیز دردم مرده بود

👁️ بازدید: 2.3k🔎 ورودی گوگل: 0

نظرات (0)

    به یوزبیت؛ خانه محتوا خوش آمدید

    یوزبیت، به نویسندگان مستقل این امکان را می‌دهد که رایگان تولید محتوا کنند و با کمک هوش مصنوعی، محتوای خود را به صورت مؤثر به مخاطبان نمایش دهند.

    Your Ad Banner

    logo-samandehi

    دانلود اپلیکیشن اندروید

    درباره ما . راهنما . اطلاعیه‌ها . آپدیت‌ها . قوانین . ارتباط با ما

    کلیه حقوق این سایت برای یوزبیت محفوظ می‌باشد.