روز جهانی ناشنوایان


دست روی دست گذاشته‌ام و روزگار پسرم را تماشا می‌کنم. غلامرضا تا سن مدرسه عادی بود. با اینکه نمی‌شنید اما تمام آنچه لازم بود را درک می‌کرد. کارهایی مانند نان خریدن را همیشه به او می‌سپردم تا بهانه‌ای باشد برای اینکه خودش را بپذیرد. تا اینکه به سن مدرسه‌ رسید. از آن به بعد همه چیز تغییر کرد. با اینکه هوشش طبیعی بود اما اجازه نداند در مدرسه عادی درس بخواند. بچه‌ام را به مدرسه استثنایی فرستادند و همین موضوع بهانه بچه‌های کوچه شد. هر روز اذیتش می‌کردند، دست می‌انداختندش، در صف نانوایی بچه را هو می‌کردند، گاهی تعدادی از بچه‌ها تمام فاصله نانوایی را تا خانه دنبالش می‌کردند و گاه حتی برخی از بزرگترها‌ی محله هم سربه‌سرش می‌گذاشتند. کم‌کم نامش را گذاشتند غلام دیوانه و این اسم هرگز از روی بچه معصوم من برداشته نشد. بارها به خانه همسایه‌ها رفتم، حتی با بعضی مادر‌ها دعوا کردم، گفتم تربیت بچه‌ها با شماست، نباید بگذارید غلامرضا را دیوانه صدا کنند اما نشد که نشد. پسرم به مرور عصبی و گوشه‌گیر شد، دیگر زیر بار نان خریدن نرفت، اعتماد به نفس رفتن به کوچه و بازی با بچه‌ها را از دست داده بود. یکی دو سال بعد حتی از اشتیاق مدرسه هم افتاد. دیگر به درس علاقه ای نداشت. من و پدرش چند سالی به هزار ترفند و وعده به زور به مدرسه فرستادیمش اما بعد از اتمام کلاس پنجم دیگر زورمان به غلام نرسید. حالا غلام 24 سال دارد. سال‌هاست رفتارش عوض شده، قابل پیش‌بینی نیست، گاهی ساکت است، گاهی یکباره داد و فریاد می‌کند، گاهی تا چند روز از اتاقش خارج نمی‌شود و گاهی بدون دلیل ساعت‌ها گریه می‌کند. هنوز مدارک سنجش هوشش را نگهداشته‌ام، باور کنید او دیوانه نیست، قسم می‌خورم این بلا را بی‌فرهنگی همسایه‌ها و بچه‌هایشان سر پسر من آورد.

این صحبت‌ها، درد دل مادر50 ساله‌ای است که اگر فرهنگ جامعه اجازه می‌داد پسر جوانش می‌توانست عصای دست سال‌های پیری‌اش باشد اما افسوس که غلامرضاهای زیادی همیشه و هر روز قربانی دیدگاه‌های غلط مردم و اهمال و بی‌تفاوتی دستگاه‌های متولی فرهنگ و آموزش شده و می‌شوند.

سرنوشت‌های دستکاری شده

این اولین‌بار نیست که معلولیت جسمی افراد دارای معلولیت در نتیجه ناآگاهی جامعه به معلولیت اجتماعی آنها نیز منجر می‌شود و سرنوشتشان را دستخوش تحولات ناخوشایند می‌کند.

در حالی‌که در بسیاری از کشورها تمسخر معلولان عواقب اجتماعی بالایی دارد اما در ایران بسیارند افراد معلولی که در نتیجه نگرش‌ها، رفتارها و قضاوت‌های به دور از تعقل اطرافیان برای همیشه از داشتن یک زندگی عادی محروم می‌شوند.

افراد ناشنوا به‌دلیل نوع معلولیتشان و به این دلیل که گفتگو با آنها از کانال زبان اشاره صورت می‌گیرد و اغلب مردم آن را بلد نیستند بیش از سایر گروه‌ها مورد استهزا و نادیده گرفته شدن قرار می‌گیرند چون بیشتر مردم به علت عدم توانایی در برقراری ارتباط با ناشنوایان گمان می‌کنند آنها درکی از محیط پیرامون خود ندارند.

این رفتارهای اشتباه صرفِ طیف خاصی از جامعه نیست و متأسفانه در میان افراد تحصیل‌کرده و حتی دارندگان جایگاه‌های اجتماعی بالا نیز مصداق دارد و درد گاهی آنقدر عمیق است که بسیاری از مدیران حتی بی‌آنکه متوجه شوند ضربات عمیقی را بر پیکره روح و روان معلولان به‌ویژه ناشنوایان وارد می‌کنند و با این تصور که به دادخواهی این جامعه مظلوم برخاسته‌اند از آنان توقع رشد و بالندگی نیز دارند.

هیچ مرجعی متعهد به رفع تبعیض‌ از ناشنوایان نیست.

در ایران مطالعات زیادی روی ناشنوایان انجام نشده و اطلاعات موثقی از وضعیت آنها در دست نیست اما بر اساس آمار فدراسیون جهانی ناشنوایان، از جمعیت ۷۲میلیونی ناشنوایان جهان فقط ۳درصد آموزش‌های زبان اشاره و زبان مادری را فرا می‌گیرند.

حدود2 درصد از جمعیت ایران را ناشنوایان تشکیل می‌دهند و ناشنوایان 14 درصد از جمعیت معلولان کشور هستند، بااین‌حال علیرغم مشاهده پیشرفت در زمینه‌های مختلف علمی و تکنولوژی، متأسفانه سیستم آموزشی برای اقلیت ناشنوایان هنوز به شکل سنتی و قدیمی اداره می شود.

دانشگاه‌ها هنوز برای برقراری رابطه بین استاد و دانشجوی ناشنوا تمهیدی نیاندیشیده‌اند، مدارس همچنان از پذیرش دانش‌آموزان دارای اختلالات شنوایی درمانده‌اند و تا جای ممکن زیر بار آن نمی‌روند حتی اگر به قیمت رفتن کودکی با هوش طبیعی به مدارس استثنایی تمام شود.

نیروی ناشنوا یا کم‌شنوا هنوز برای بسیاری از کارفرمایان به معنای نیروی ناکارآمد است و تأسف عمیق اینجاست که هنوز هیچ مرجعی خود را مسئول فرهنگسازی، رفع نگاه‌های تبعیض‌آمیز و جا انداختن شخصیت انسانی ناشنوایان نمی‌داند.



👁️ بازدید: 80🔎 ورودی گوگل: 0

نظرات (0)