قسمت اول: سلام من علی علیرضایی هستم و ایلام شهر دهلران زندگی میکنم
مادربزرگم تعریف کرد برام در مورد دایی خودش که داستان بسیار عجیبی داشته اون صالح نام داشته و شکارچی بوده ، صبح میرفته شکار و غروب یا شب میرسیده خونه چن وقت براین منوال زندگیش ادامه داره تا دیگه اصلا نمیرسه که بتونه پخت و پز کنه و خونشو جمع و جور کنه چون همش تو کوه بوده و دنبال شکار، روزگار میگذره و یه شب که برمیگرده خونه نا امید از وضع خودش و خونش یه دفعه با صحنه ایی رو به رو میشه که مات و حیرون میمونه، میبینه خونه تمیز و جارو شده لباساش شسته و اویزن به طناب چادرش و غذا رو آتیشه آماده خوردن،
سفره هم کناریه آماده پهن کردن ، پیش خودش میگه حتما کسی از اقوامم اومده کل اطرافو میگرده ولی جز خودش آدمیزادی پیدا نمیکنه، سردرگم برمیگرده به سیاه چادرش،
روز بعد و روزهای بعد هم این قضیه تکرار میشه دیگه کنجکاوی أمونش نمیده، فکری به سرش میزنه و مثل هرروز اول صبح میره شکار ولی خلاف هرروزه زودتر میاد و از دور سیاه چادرشو زیر نظر میگیره، درحال کمین متوجه میشه کسی داره آتیش تو چادر رو آماده میکنه و پیش خودش میگه الان وقتشه بفهمم کیه،
ادامه دارد...
نظرات
به یوزبیت؛ خانه محتوا خوش آمدید
یوزبیت، به نویسندگان مستقل این امکان را میدهد که به طور مستقیم برای مخاطبان خود تولید محتوا کنند و از طریق الگوریتمهای پلتفرم یوزبیت به درآمد برسند.
درباره ما . راهنما . اطلاعیهها . اپلیکیشن . قوانین . مجوزها . ارتباط با ما
کلیه حقوق این سایت برای شرکت برخط سازان اطلاعات یوز محفوظ میباشد.