كرم شب تاب
روز قسمت بود. خدا هستي را قسمت مي كرد. خدا گفت : چيزي از من بخواهيد. هر چه كه باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستي طلب كنيد زيرا خدا بسيار بخشنده است.
و هر كه آمد چيزي خواست. يكي بالي براي پريدن و ديگري پايي براي دويدن. يكي جثه اي بزرگ خواست و آن يكي چشماني تيز. يكي دريا را انتخاب كرد و يكي آسمان را.
در اين ميان كرمي كوچك جلو آمد و به خدا گفت : من چيز زيادي از اين هستي نمي خواهم. نه چشماني تيز و نه جثه اي بزرگ. نه بالي و نه پايي ‚ نه آسمان ونه دريا. تنها كمي از خودت‚ تنها كمي از خودت را به من بده.
و خدا كمي نور به او داد.
نام او كرم شب تاب شد.
خدا گفت : آن كه نوري با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتي اگربه قدر ذره اي باشد. تو حالا همان خورشيدي كه گاهي زير برگي كوچك پنهان مي شوي.
و رو به ديگران گفت : كاش مي دانستيد كه اين كرم كوچك ‚ بهترين را خواست. زيرا كه از خدا جز خدا نبايد خواست.
××××
هزاران سال است كه او مي تابد. روي دامن هستي مي تابد. وقتي ستاره اي نيست چراغ كرم شب تاب روشن است و كسي نمي داند كه اين همان چراغي است كه روزي خدا آن را به كرمي كوچك بخشيده است.
 
نويسنده :عرفان نظر آهاري ؛ چلچراغ

👁️ بازدید: 38🔎 ورودی گوگل: 0

نظرات (0)

    به یوزبیت؛ خانه محتوا خوش آمدید

    یوزبیت، به نویسندگان مستقل این امکان را می‌دهد که رایگان تولید محتوا کنند و با کمک هوش مصنوعی، محتوای خود را به صورت مؤثر به مخاطبان نمایش دهند.

    Your Ad Banner

    logo-samandehi

    دانلود اپلیکیشن اندروید

    درباره ما . راهنما . اطلاعیه‌ها . آپدیت‌ها . قوانین . ارتباط با ما

    کلیه حقوق این سایت برای یوزبیت محفوظ می‌باشد.