من همیشه وقتی بچه بودم..
از یه کار مامانم خندم میگرفت ..
که می شست روی زمین از روی فرش با انگشتاش آشغال ها رو یکی یکی جمع می کرد.
به خودم می گفتم چه مادره ساده ای دارم مگه ما جارو برقی نداریم، جارو نداریم، آخه این چه کاریه مامان با انگشت آشغال فرش ها رو جمع میکنه!!؟
تا این که بزرگ شدم و غرق افکار زندگیم بودم و به مشگلاتم فکر می کردم..
یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دست هام پر از آشغاله که از روی فرش جمع کردم.
اون وقت یادم اومد..
که مادرم اون روزا غصه داشته و به مشکلاتش فکر می کرده.......
👁️ بازدید: 39🔎 ورودی گوگل: 0
نظرات (0)
به یوزبیت؛ خانه محتوا خوش آمدید
یوزبیت، به نویسندگان مستقل این امکان را میدهد که رایگان تولید محتوا کنند و با کمک هوش مصنوعی، محتوای خود را به صورت مؤثر به مخاطبان نمایش دهند.
جدیدترین مقالات
درباره ما . راهنما . اطلاعیهها . آپدیتها . قوانین . ارتباط با ما
کلیه حقوق این سایت برای یوزبیت محفوظ میباشد.