علی: خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟
دانیال: خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن.
علی: آره منم همینطور.
-آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم.
وای که چه موهای لختی داره پارمیدا.
آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش.
با اینکه فقط عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم.
وای که این پارمیدا چقدر ناز و خوردنیه!
باور کن ببینمش اصن نمی ذارم از توی بغلم تکون ...
دانیال: ببین ادامه نده!!! پارمیدا اسم زنمه! اسم دخترم معصومه ست!
قبل از اینکه خیلی احساسات آتشین به خرج بدیم، خوبه اول مطمئن بشیم که همه چیو درست فهمیدیم!
👁️ بازدید: 85🔎 ورودی گوگل: 0
نظرات (0)
به یوزبیت؛ خانه محتوا خوش آمدید
یوزبیت، به نویسندگان مستقل این امکان را میدهد که رایگان تولید محتوا کنند و با کمک هوش مصنوعی، محتوای خود را به صورت مؤثر به مخاطبان نمایش دهند.
جدیدترین مقالات
درباره ما . راهنما . اطلاعیهها . آپدیتها . قوانین . ارتباط با ما
کلیه حقوق این سایت برای یوزبیت محفوظ میباشد.