داستان کوتاه اردک
ارسال شده توسط epubmihan12 5 سال پیش

⚠️ گزارش تخلف

سه تا زن توي تصادفي کشته شدن و سه تاشون رفتن بهشت!
دمِ درِ بهشت مامور نگهبان گفت:
شما آزاديد هر کاري بکنيد، تنها قانون اينجا اينه که: روي اردک ها پا نذارين!
زنها قبول کردن و رفتن توي بهشت.

خيلي زيبا و سرسبز بود ولي همه جا پر از اردک بود!
همونجا اولين زن پاش رفت روي يه اردک و ازدک له شد...
مامور نگهبان همون لحظه همراه با يه مرد خيلي بدقيافه اومد و گفت:
تو قانون رو نقض کردي و براي تنبيهت بايد تا ابد با اين مرد بموني ...

فردای اون روز، زن دوم پاش رفت روي اردک و مامور نگهبان سريع اومد و همراهش يه مرد زشت ديگه بود و گفت:
توام قانون رو نقض کردي و بايد تا ابد با اين مرد بموني براي تنبيه ...
زن سوم که اينا رو ديده بود خيلي ترسيد و حواسشو جمع کرد که پاشو روي اردک ها نذاره!

چند ماه همينجوري گذشت که يه روز نگهبان با يه مرد فوق العاده خوش تيپ و زيبا اومد!
نگهبان رو به زن کرد و گفت: شما بايد تا ابد پيش همديگه بمونيد ...
زن که توي عمرش همچين مردي نديده بود با ذوق از مرده پرسيد:
وااااي من نمي دونم چيکار کردم که پاداشم تو هستي ..!
مرده گفت: منم چيزي نمي دونم ! فقط ميدونم که يه اردک رو له کردم ..!